داستانهای صمد بهرنگی
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
  • درحسرت شانه هایت
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان khaterat و آدرس aloneboy74.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 39
بازدید کل : 14410
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


khaterat
az roya ta vagheiat




روزی بود، روزگاری بود. موشی هم بود كه در صحرا زندگی می كرد. روزی گرسنه اش شد و به باغی رفت. سه تا سیب گیر آورد و خورد. بادی وزید و برگ های درخت سیب را كند و بر سرش ریخت. موش عصبانی شد برگ ها را هم خورد و از باغ بیرون آمد. دید مردی سطل آب در دست به خانه اش می رود. گفت: آهای مرد! توی باغ سه تا سیب خوردم، باد آمد برگهایش را به سرم ریخت، آن ها را هم خوردم. الانه تو را هم می خورم. مرد گفت: با سطل می زنم تو سرت، جابجا می میری ها! موش گرسنه مرد را گرفت و قورت داد. رفت و رفت تا رسید به جایی كه تازه عروسی داشت آتش چرخانش را می گرداند. موش گفت: آهای، عروس خانم! رفتم به باغ سه تا سیب خوردم، باد آمد برگ ها را ریخت، آن ها را هم خوردم، مرد سطل بدست را خوردم. الان تو را هم می خورم. عروس گفت: با آتش چرخان می زنم تو سرت كباب می شوی ها! موش گرسنه عروس خانم را هم قورت داد و راه افتاد تا رسید به جایی كه دخترها نشسته بودند و گلدوزی می كردند. موش گفت: آهای دخترها! رفتم به باغ سه تا سیب خوردم، باد آمد برگ ها را ریخت، آن ها را هم خوردم، مرد سطل به دست را خوردم، عروس خانم را خوردم. الان هم شماها را می خورم. دخترها گفتند با سوزن هایمان چشم هایت را در می آوریم ها! موش گرسنه آنها را هم قورت داد و راهش را كشید و رفت. رفت و رفت تا رسید پیش پسرهایی كه تیله بازی می كردند. گفت: آهای پسرها! رفتم به باغ سه تا سیب خوردم. باد آمد برگ ها را ریخت، آن ها را هم خوردم، مرد سطل بدست را خوردم، عروس خانم را خوردم، دخترهای گلدوز را خوردم. الان شما را هم می خورم. پسرها گفتند: آهای موش مردنی، تیله بارانت می كنیم، ها! موش گرسنه پسرها را هم قورت داد و گذاشت رفت. آخر سر رسید به یك پیرزن. گفت: آهای پیرزن! رفتم به باغ سه تا سیب خوردم. باد آمد برگ ها را ریخت، آن ها را هم خوردم، مرد سطل به دست را خوردم، عروس خانم را خوردم، دخترهای گلدوز را خوردم، پسرهای تیله باز را خوردم. الان تو را هم می خورم، نوبت تست. پیرزن كمی فكر كرد و گفت: ننه جان، من همه اش پوست و استخوانم. تو را سیر نمی كنم. دیشب «دویماج» (غذایی است كه معمولا از نان بیات و پنیر یا روغن درست می شود. غذای سرد فقیرانه ای است كه مادرها برای قناعت و استفاده از خرده نان های بیاتی كه ته سفره جمع می شود، درست می كنند) روغن درست كرده ام بگذار برم بیاورم آن را بخور. موش گفت: خیلی خوب برو اما زود برگرد. پیرزن گربه ی براق چاق و چله ای داشت بسیار زبر و زرنگ. رفت به خانه اش و گربه اش را گذاشت توی دامنش و برگشت و تا رسید نزدیك موش. گفت: بیا ننه، بگیر بخور. و گربه را ول داد به طرف موش. موش تا چشمش به گربه افتاد در رفت. گربه دنبالش كرد اما نتوانست بگیردش، موش رفت توی سوراخی قایم شد. گربه دم سوراخ نشست و كمین كرد. مدتی گذشت و سر و صدا خوابید. موش اینور و آنور را نگاه كرد، گربه را ندید خیال كرد خسته شده رفته. یواشكی سرش را از سوراخ درآورد اما گربه دیگر مجال فرار نداد، چنگالش را زد و موش را گرفت و شكمش را پاره كرد. آنوقت مرد سطل بدست بیرون آمد، عروس خانم بیرون آمد. دخترهای گلدوز و پسرهای تیله باز بیرون آمدند و هر كدام برای گربه چیزی آوردند كه بخورد و بیشتر چاق و چله شود. دل خواننده ها شاد و دماغشان چاق!

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:0 ::  نويسنده : amir